خط خطی های دله من تمومی نداره

انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت کرده ام!

خط خطی های دله من تمومی نداره

انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت کرده ام!

این روزها برای تنها شدن، کافیست صــــــادق باشی...

بساط کرده ام تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام...
بی انصاف چانه نزن حسرت هایم...
به قیمت عمرم تمام شده!!





نه به دیروزهایى فکر میکنم که بودى

و نه به فرداهایى که شاید بیایی...

میخواهم امروز را زندگى کنم ،خواستی باش...
نخواستى نباش...





کاش ما آدما هم مثل گربه‌ها...

با چند لحظه بو کشیدن !!!

میفهمیدیم که هر آشغالی ارزش وقت گذاشتن نداره...





یه رابطه هایی مثل ریگ کفش می مونه

اولش سعی میکنی قِلش بدی ته کفشت

و باهاش کنار بیای ...

ولی آخرش مجبوری بندازیش بیرون!!!




اینقدر که برای “خر” کردن من سعی کردی
برای خودت وقت میذاشتی حتمـا “آدم” میشدی...





چشمانم را می بندم...
نقابت را بردار...
بگذار صورتت هوایی بخورد...!