خط خطی های دله من تمومی نداره

انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت کرده ام!

خط خطی های دله من تمومی نداره

انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت کرده ام!

تـَــرک بـَـرداشت دلـــ م ! انَقدر کــه تو سرد و گرمَش کَــردی



آه چقدر سخته کنار اومدن با سرنوشتی که ازش متنفری...

آه چقدر سخته خودتو عاشق کسی کنی که ازش متنفری...

آه  چقدر سخته نتونی از غمت بگی و واسه همیشه خفه شی...

آه آه آه

می دانــی ؟!

بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمی شوی !

بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادت نمی شوند !

بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دست نـخورده !

دیده ای ؟!

شنیده ای ؟!

بعضـــی ها بی نهایت اند !

 




سیگاری روشن میکنم

و به خاموش بودنم فکر میکنم

کام عمیق

همراه آهی کوتاه

بیرون میدهم دودش را

کمرنگ میشود مثل خودم

نفسم میگیرد

از زندگی اجبــــــــــــــــــــــاری...

کاراگاه روشنک



سلام سلام

خوبم خوبی؟

بابا کاراگاه شدم رفت


 یک ساعته دمه پنجره اتاقم داشتم کشیک دوتا مرد سن بالارو میدادم که دیدم با داسو تبر افتادن تو جونه تیره برقه دمه پنجره اتاقه منه بد بخت

که اینکارشو باعث شد لامپ چراغ خوابم بسوزه و من عصبی بشم .بیخیالی طی کردم و  ساکت موندم نگاشون کردم که ببینم دارن چیکار میکنن .که دیدم سیم تیره برقو قطع کردن و یه روسری هم دم دهنشون بستن ...واسم عادی نبود کاراشون نزدیک یک ربع دمه این پنجره اون پنجره میکردم که دقیق زیر نظرم باشن

چشتون روز بد نبینه که من دیدم دارن چراغای تزئئینی که دمه جدول خونمون زدن و خیلی هم خوشگل و نازه دارن از جا در میارن هی اینور اونور نگاه میکردن منم خودمو مخفی کردم که منو نبینن دیدم نه مثه اینکه جدیه دارن دزدی میکنن جلو چشمم

نامردی نکردم زنگ زدم به 110 آدرس دادم گـــــــــــیج سریــع تر از سریع اومدن

حالا شما نمیدونید این دوتا پیر مرده چطور می دوئیدن تو این خیابون و پلیسا میگفتن ایــــست! و آخرش آقای پلیسهای مهربون گرفتنشون منم از بالا نیگاشون میکردم که دسبند زدن بهشونو منم حال میکردم که به درده جامعه خوردم


خلاصه شب خوبی بود ایندفه کاراگاه بازیم به نتیجه رسید دمه خودم گرم

میخاستم دوباره زنگ بزنم بگم خسته نباشید  آخه زنگ که زدم یه پسره گوشیمو جواب داده بود صداش خیلی گرمو آرامش بخش بود داشت منو به آرامش دعوت میکرد که نترسمو دقیق تعریف کنم یه حسی داشتم اصلا بیخی  گوره بابای احساس



تولدم مبارک نیست...


من که می دانم...

به کودکی هم اگر برگردم...
تو همان شیشه ی شیر گمشده ام میشوی...!

 



خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر میکنی به خاطرش زنده ای...


 تولدم مبارک نیست

بعضی اسمس ها یامسیج هاهم هستن که اگه صدبارم بخونیشون بازم کمه...



شبیه غریبه ها حرف نزن
شما که خطابم می کنی
ویران می شوم...





وقــتی دست فــشردیــم
و قـــول دادیـــم ..
فقــــط ،دست ِ تــو مـردانـه بــود !
و ..قـــــول ِ من !!




 

غیرتی



شدن به هارت و پورت کردن و گیر دادن و جاسوسی کردن نیست،

غیرت یعنی زن مورد



علاقه ات هیچ وقت احساس تنهایی و بی پناهی نکنه...










 

 

دلم از خیلی روزا با کسی نیست...

میدانم از خود خواهی است ؛ که تو را فقط برای خود میخواهم

وتو آنقدر رئوفی که خودت را متعلق به همه میدانی...!





 

 

خندیدن، خوب است قهقهه، عالی است

گریستن، آدم را آرام می کند

اما...
لعنت بر بغض!

خوب نیستم اما هنوز زنده هستم عزیزم....

فکر می کنی دلتنگتم؟
فکر می کنی بهت اهمیت میدم؟
فکر می کنی دوستت دارم؟
... فکر می کنی دیوونتم؟
خوب... طرز فکرت رو دوست دارم....

بابا اعتماد به نفس

 

 

 

از این آمد و رفت های مکرر
دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم گرفته
یا نیا ، یا برو !

 

 

 

 

نه، نمی دانی...
هیچکس نمی داند...!
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد...!
نمی دانی...!
کسی نمی داند.....!
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقدر خسته ام میکند...


خـدایـــا
این روزا که تموم شد،میام میزنم رو شونه ت! میگم:
جنبه رو حال کردی...؟!

 

 

 

خدایا خودمونیم انگار خاک کم آوردی یه سری ادما رو با لجن ماست مالی کردیا.