روزهای بدی میرسد،که از شدت تنهایی بالشت را به آغوش میکشی!
اما روزهای بدتری هم میرسد که بالشت را به آغوش میکشی؛
چون کسی را لایق آغوش خود نمیبینی
مدتیست دلم شکسته،
از همان جای قبلی...!
کاش میشد آخر اسمت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی...!
کاش میشد فریاد بزنم...
پایــــــان
دلم خیلی گرفته است...
اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد،
آدمها از دور دوست داشتنی ترند...
می دانم...
یکی از آن روزهای مبهم دور،
وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای،
و بچه ها از سرو کولت بالا می روند؛
درست همان لحظه که قراراست احساس کنی خوشبخت ترینی،
ناگهان...
یاد من به سینه ات چنگ می زند...!
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد ِ تو می اندازد،
طعنه های دیگران است!
شاید اگر این " دیگران "
نبودند،
تو زودتر از اینها برای من مـُرده بودی..
دیشـــب خـــدا آروم صـــدام کـــرد و گفــــت !
خـــــوابے ؟
عشــــقت داره قــــربون یــــکے دیــــگـﮧ میــره...
اونـــوقت تــــو راحت خوابیــــدے ؟؟؟!!!!
لبخنــــدے زدم و گفتــــم : خـــــــــدا جونم
این همون مخــــلوقے هست کـﮧ وقتــے آفریدیـــش
به خودت آفـــــرین گفتے...
واقعا گاهی همین درسته اگه کسی لایق نباشه
خوبی عزیزم .....اپم بیا پیشم
منم آدرس جدید باز کردم . راستی وبت بهم ریخته چرا؟
mrep.chikablog.com
منتظرت هستم عزیزم
سلام دوست بزرگوار
نوشته های زیبا و دلنشینی بود
اینا خط خطی نیستن
اینا لحظه های درد کشیده ائی هستند که باید آفتاب را حس کنند تا از نو غنچه بزنند
زیاد زور نزن که چی نوشتم
من خودم هم از نوشته هام سر در نمیارم
وبلاگ خوبی داشتی البته نوشته هات ستاره بارونش کرده بودن
موفق باشی
اللهم عجل لولیک الفرج
آبجی جون چقدر عکسو خوشگل کردی مرسی
اون یه نفرو خیلی خوشحال میکنه این قالب
مرسی تو همیشه منو شرمنده میکنی
نمی دونم چه جوری تلافی کنم
این چه حرفیه
من این کارو از رو علاقه خودم انجام میدم
در ضمن وظیفمه داداشی